میخواستم دیشب اون کتابرو بخونم ادامشو ولی نشد حسش نبود .. ایشالله یه فرصت دیگه ..
راستش الان کار خاصی ندارم برم یه چند صفحه بخونم !
دیشب میخواستم برم تو lucid dream ولی نشد :(..
خیلی حال میده خدا شاهده :)) ..
تو گوگل بزنید دنبال روشاش ولی اکثرا چرت و پرته .. خودتون باید به روش خودتون برسید .. چیزی نیست که بخوان آموزش بدن..
تو این یکی دو هفته ی اخیر چند سری تونستم برم ولی کامل قلقش دستم نیومده هنوز .. اونم کمکم روال میشه حالا..
خونه بوی رنگ گرفته اعصابمو بهم میریزه ..
اول صبحا پنجره اینا رو باز کنید حال میده هوا تازه میاد..
سیگارم نکش خوب نیست .
راجع بهش بحث نمیکنم چون خودم میکشم ولی خوب نیست :)
خب ..
میدونی الان خودم تو همچین موقعیتی هستم .. عوض شدم .. ولی این باعث میشه اتفاقی که ازش شاید ترس داشته باشم بیوفته ..
باعث بشه تنها بشم.
باعث بشه کسایی که دوستم بودن منو نشناسن دیگه ...
اینجاست که به اشتباه افتاده بودم .. اونقدر اون افراد واسم مهم بودن که تصمیم گرفتم عوض شدنمو نادیده بگیرم .. همون کسی بشم برای بار دوم که ازش متنفر شده بودم .. که دیگه تموم شده بود .. که دیگه حرفی واسه زدن نداشت ..
ولی من واسه این کار اینجا نیومده بودم..
این هدف من نبود ..
نمیتونستم دور خودم زنجیر بکشم وقتی که خودم زنجیرشو باز کرده بودم .
بس بود .....
از کل کسایی که میشناسم فقط به 2 نفرشون آدرس اینجا رو دادم .. اگه میخونید اینو که تیر دهنتون ! اگرم نه باز تیر دهنتون :دی !
دلیل اصلی که به این 2 نفر این آدرس رو دادم این بود که نظرشون رو راجع به حرفام بدونم .. میدونم نباید مهم باشه واسم چون هرکس زندگیه خودشو داره ولی خب چه اشکال داره اگه اونام تورو به خاطر اخلاقات نخوان ؟! به خاطر حرفات بخوانت .. به خیلی از افراد نگفتم این تفریح رو شروع کردم .. چرا ؟ چون رفاقتم باهاشون کمتر بوده ؟ چرا قضاوت کردم که باید به این 2 نفر بگم ولی به بقیه نه ؟! کل حرفم از اول این بوده که قضاوت رو بزارم کنار ..
دلیل اصلی که گفتم بهشون این بوده که حال کردم بگم !!! کی میخواد بهم بگه کارم اشتباهه ؟! داشتن غرور چه اشکالی داره ؟! منم خودخواهم خب ! میخوام ببینم حرفای دوستام یا بزار اینجوری بگم عبارتمو میخوام نظر کسایی که واسم مهمن رو بدونم ..
چون اگه ببینن حرفامو .. نظرامو بخونن .. اگه تصمیم بگیرن باهام رفاقتشونو ادامه بدن میتونم به اون مرحله از رفاقت باهاشون برسم که هر چی تو دلم میگذره .. هرچی که باید بگم رو بگم بدون این ترس که شاید کسی رو ناراحت کنم .. که خودم رو فدا کنم .. فدا شدن خوبه ولی اگه واقعا بخوای فدا بشی ..
الان وقت فدا شدن من نیست :)...
ولی خب جای سخت قضیه کجاست ؟! این که اگه این افراد ببینن حرفامو و تصمیم بگیرن که دیگه باهام ارتباط نداشته باشن .. خیلی سخته ولی نمیتونم کاری بکنم که مانعش بشم .. کارایی که باید انجام میدادم رو انجام دادم قبلا .. این منم .. حذف شدن خیلی از آدما از زندگیم تا اینجای کار خیلی سخت بوده .. اصلا نمیگم راحته .. ولی دیگه نمیخوام باهاش بجنگم .. دیگه نمیخوام با خودم بجنگم ..
وقتی میتونیم خودمونو آزاد کنیم که وابستگیامون رو از بین ببریم .. که چیزی واسه از دست دادن نداشته باشیم .. این مسیر میدونم درسته . ولی میدونم سخته :) .. تنها راه پیشرفت خارج شدن از راحتیه .. زیر سوال بردن راحتیه .. مواجه شدن با مشکله .. مواجه شدن با علت اصلیه ناراحتیه .. چرا دور خودم رو از کسایی پر نکنم که بدون قضاوت به حرفام گوش بدن ؟! کسایی که تا الان دورم بودن چه اجباری داره که تا انتهای مسیرم باهام باشن ؟
من نمیتونم اجبارشون کنم .. ولی مطمئنم اگه کسی پیشم موند و من واقعی رو دید و ازم فرار نکرد باعث پیشرفتم میشه :) ... میدونم اینو .
واقعا دوسش دارم !
چون نمیخواد قبول کنه یه چیزیو که بهش گفتن باید اینطور باشه.
میخواد زیر سوال ببره قضیه رو.
میتونه زیر سوال ببره قضیه رو.
کمکم میکنه دنیاشو ببینم.
کمکم میکنه آروم شم. کمکم میکنه آرومش کنم.
حاضره حرفامو گوش کنه... میخوام خوشحالیشو ببینم. :)
تا وقتی که هستم تو دنیاش .. دنیاشو با قلم خودم نقاشی میکنم !